ای تمام افرینش تشنه اشک شبت
وی خدا و خلق او مشتاق یارب یاربت
ای مسیحای دعا در هـر نفس، لعل لبت
سینههای سوخته یک شعله از تاب و تبت
باب حاجت باب رحمت باب ایمان باب دین
قـطب عرفان، سیّـدسجّـاد، زینالعابدین
****
ای مزار بیچراغت نور چشم و چشم نور
ای منـاجات شبـت آل محمّـد را زبـور
سجدهگاهت در عبادت طور نور و نور طور
چشم ظلمت از تو و روی منیرت دور دور
حـاجت خلـق جهـان در آستانت ریخته
وحیساعد در سماوات از دهانت ریخته
آفتابـا مـاهتاب از جـلوه رویـت خجل
طوبی از قد، جنت از رخ، لاله از بویت خجل
پادشاهـان از گدایـانِ سـرِ کویت خجل
حلقههای سلسله از دست و بازویت خجل
نیست تنها دوستان را دست بـر دامـان تو
دشمنان را هم طمع بر لطف و بر احسان تو
****
تو به خلق و خوی اعجاز پیمبر میکنی
گر بخواهی در اسارت کار حیدر میکنی
با دو دست بستة خود فتح خیبر میکنی
شام را در چشم دشمن، صبح محشر میکنی
دست تقـدیر تـو دست اقتدار حیدر است
بلکه هر انگشت تو یک ذوالفقار حیدر است
کربـلا و کوفـه و شـام بـلا رام تو بود
دشمن بیدادگر را وحشت از نام تو بود
تو میان سلسله نه، خصم در دام تو بود
فتح آل مصطفی از خطبـه شـام تو بود
چارده قرن است مسجد میکشداز دل خروش
میرسدبانگ انا ابن مکهات دائم بـه گوش
****
سرگذشتت شعلهای در دل شد و از سرگذشت
شام شوم از کربلا بهر تو سنگینتر گذشت
کس نمیداند چهها بر آل پیغمبر گذشت
ناقة عریانت از هر کوچه و معبر گذشت
شامیان از کینه و طغیان شـرار انگیختند
از فـراز بـامها آتش بـه فرقت ریختند
ای ز چشم شیعه جاری خون ساق پای تو
آفتـاب فـاطمه خـاکستر و سیمـای تو